نوزده ماهگی
سه ماه تابستون هم تموم شد درست سه ماهه که دیگه دوقلوها مهد نرفتن و حتی یه بار هم شکرخدا مریض نشدن .اون دوماهی که مهد رفتن و همش مریض بودن وزن که نگرفته بودن هیچ بعضی وقتا وزنشون کمترهم شد
و اصلا رشدشون خوب نبود چقدر بابت اون دوماه ناراحتم .اگه کم لطفی بزرگترها نبود اون دوماه رو هم نمیگذاشتمشون تو مهد و اون همه ... بگذریم.
خدا کمک کنه همینطور این روال رو ادامه بدیم .
صبح ها بابک میره مامان بزرگ رو از خونشون میاره خونه ما بعد پرستار میاد و باهم کناربچه ها هستن .عصرهم بابک دوباره میاد و مامان بزرگ رو دوباره میبره میذاره خونشون .امیدوارم همکارای بابا بابک هم همکاری کنن باهامون و جاشو تغییر ندن که محل کارش دور بشه و این شرایطمون بهم بخوره چون اونجوری باید خیلی زود از خواب بیدار بشه و بره دنبال مامان بزرگ و اون بنده خداهم خیلی زود باید آماده بشه برای اومدن و خلاصه دردسرهامون بیشتر میشه .آخه مامان بزرگ هم زیاد حال مساعدی نداره .
واما اگه حدس زدین اینا چرا اینجوری شدن
اینا برچسبهایی هستن که یه زمانی روی جای پیچ های وسایل چوبی و ام دی اف رو میپوشوندن که توسط این دوتافسقلی کنده شدن یعنی دیگه جایی نمونده که این دوتا دستشون رسیده باشه ولی برچسب داشته باشه
آروین به گوجه میگه گودو
به هلو میگه بولو
به میمون میگه neymi
پارمین به انگور میگه اندور
ستایه = ستاره
پیشین = بشین
به خرگوش میگه حک گو
به بادمجون میگه مامانجون بعضی وقتا میگه باباجون
ذوق کردنش هم اینطوریه : وااااااااااای بااااااااااای این سیه