بیست ماهگی
مثلا ما لباس پوشیدیم بریم ددر حالا اون زیر چرا رفتیم خودمون هم نمیدونیم چرا
و اما عشق برادر آروین در حال فوران
بعد از یک روز پراز کار و مشغله و خستگی فراوان
آخه چی میشد همیشه همینجوری میخوابیدید
یه بار گفتم برو کنار شوفاژ وایسا ازت عکس بگیرم حالا هروقت میخوام عکس بگیرم هردو تا فقط میرن کنار شوفاژ می ایستن بک گراند همه عکس ها شوفاژ و دیوار شده
و این هم کتابهای فومی که از شهرکتاب صادقیه خریدم که هم توسط دوقلوها خورده میشه و هم تیکه پاره میشه ولی خوب کلا شعرهاش رو هم دوست دارن و اسم حیوونها رو هم پارمین تقریبا یاد گرفته .
پارمین : سلام تتولی؟(چطوری) - خوبی -
وقتی با تلفن حرف میزنه : آهان . خب .آله . خوبم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی