پارمین و آروینپارمین و آروین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

دوقلوهای ما پارمین و آروین نازنین

سفر به محمودآباد اردیبهشت ۹۴

بالاخره بعد از سه سال تصمیم گرفتیم و دل به دریا زدیم که یه مسافرت دو سه روزه بریم شمال صبح زود راه افتادیم که شمافسقلی ها خواب باشین ولی زهی خیال باطل اماخوب انصافا تو راه اذیت نکردین محمود آباد اولین مسافرت شما بود تجربه خوبی بود برای اینکه ما پشت دستمون رو داغ کنیم حداقل تا یک سال بعد که دیگه فکر مسافرت رو هم نکنیم ترس ازآب از شن و ماسه تو ساحل که امیدوارم از سر تون بیفته باعث میشد همش تو بغل باشید یا فقط جلوی باغچه ویلا بازی کنید ماهم باید می ایستادیم و مراقبت میکردیم اول که وارد ویلا شدیم آروین پرده اتاق رو کند کلا روحیم خراب شد گفتم دیگه تااخر چیز سالمی نمونه  تو ویلا کارمون شده بود فقط مراقبت از آروین که دست گلهای بیشتری به آب نده...
3 مهر 1394

دو سالگی دوقلوها

بلاخره بعد از دو سه ماه وقت کردم بیام یه چند خطی بنویسم خونه تکونی عید و تدارک برای یه تولد خودمونی و مریضی خودم و دوقلوها حسابی مشغولم کرده بود   پرده پنجره پذیرایی توسط دوقلوها پاره پاره شده بود مجبور شدم برم یه سر مولوی دنبال پرده روزی که رفتم انقدر خسته بودم زیاد نگشتم یه چیزی خریدم و سفارش دوخت دادم و برگشتم بدون والان و ساده که بعد تو عید رفتم بازار بزرگ و والانش رو هم اونجا خریدم تابیارم و نصب کنم عید تموم شده بود که البته این قسمتش اصلا مهم نیست  یه مقدار از کارهامو تو عید که تعطیل بود تازه تونستم انجام بدم یه مقداری هم موند و نتونستم خونه هم که فقط نظافت شد وگرنه دکوراسیونش کلا داغونه بخاطر شیطنت های آروین تی وی ...
24 فروردين 1394

بیست و دو ماهگی

این هم مدل کوچولوی ما . بهش گفتم ژست بگیر ازت عکس بگیرم این مدلی ژست گرفته            بعد از سه ماه بلاخره عکسهای آتلیه آماده شد آقا و خانم جاوید مکی یکی از بهترینها تو عکاسی کودک هستند واقعا همه جوره تو این زمینه ایده آل هستن با اینکه دوقلوها خیلی بدقلقی کردن موقع عکاسی ولی هم باحوصله بودن هم صبور .عکساشون هم همونی شد که خودم دوست داشتم.خیلی ناز و شیک .  برای لیتها رفتم توی بازار بزرگ یه تولیدی پیدا کردم که همه جور آلبوم تولید میکرد با همون سایز عکسها دوتا آلبوم سفارش دادم .اینم عکسش     اینم عکس آلبوم ژورنالی که از عکاسی گرفتیم  ...
2 دی 1393

بیست ماهگی

                      مثلا ما لباس پوشیدیم بریم ددر حالا اون زیر چرا رفتیم خودمون هم نمیدونیم چرا     و اما عشق برادر آروین در حال فوران        بعد از یک روز پراز کار و مشغله و خستگی فراوان    آخه چی میشد همیشه همینجوری میخوابیدید              یه بار گفتم برو کنار شوفاژ وایسا ازت عکس بگیرم حالا هروقت میخوام عکس بگیرم هردو تا فقط میرن کنار شوفاژ می ایستن بک گراند همه...
7 آذر 1393

نوزده ماهگی

   سه ماه تابستون هم تموم شد درست سه ماهه که دیگه دوقلوها مهد نرفتن و حتی یه بار هم شکرخدا مریض نشدن .اون دوماهی که مهد رفتن و همش مریض بودن وزن که نگرفته بودن هیچ بعضی وقتا وزنشون کمترهم شد و اصلا رشدشون خوب نبود چقدر بابت اون دوماه ناراحتم .اگه کم لطفی بزرگترها نبود اون دوماه رو هم نمیگذاشتمشون تو مهد و اون همه ... بگذریم. خدا کمک کنه همینطور این روال رو ادامه بدیم . صبح ها بابک میره مامان بزرگ رو از خونشون میاره خونه ما بعد پرستار میاد و باهم کناربچه ها هستن .عصرهم بابک دوباره میاد و مامان بزرگ رو دوباره میبره میذاره خونشون .امیدوارم همکارای بابا بابک هم همکاری کنن باهامون و جاشو تغییر ندن که محل کارش دور بشه و این ش...
10 مهر 1393

تولد آراد عزیز

تو اینروزطلایی تو اومدی به دنیا وجود پاکت اومد تو جمع و خلوت ما   توتقویما نوشتیم تو این روز و تو این ماه  از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا   تولدت مبارک نازترین و بهترین خواهرزاده دنیا                                               ...
31 شهريور 1393