هشت ماهگی دوقلوها
پارمین خوشگلم از اول هشت ماهگی دیگه باباو داداششو به اسم میشناسه وقتی میگم بابا کو برمیگرده نگاش میکنه یا دنبالش میره و صداش میکنه ب ب وقتی هم می پرسم داداش کو برمیگرده آروینو نگاه میکنه از سه چهارماهگی هم که می بردمش پارک دوست داشت بچه هارو ببینه وقتی بچه هارو رو تاب و سرسره می دید از شدت ذوق جیغ میزد و می خندید الان هم اگه آروین خونه نباشه رفته باشه خونه مادربزرگش وقتی تنها میمونه همش نقمیزنه آخه وقتی آروین خونس دنبالش راه میفته باروروک دور خونه رو باهم میچرخن تو اتاقا سرک میکشن کلا همیشه دنبال همن هرکاری میکنن اونیکی هم نگاه میکنه همونو انجام میده هر اسباب بازی که پارمین برداره آروینهم همونو میخواد معمولا هم میره از دستش میگیره .
اینم یه سری عکس از هشت ماهگی
الان ساعت 12 شبه منم مثلا میخوام آروینو بخوابونم میذارمش رو پام تو کسری از ثانیه از رو پام میپره میره زیر میز عسلی حتی نصف شب هم ازخواب بیدار میشه دیوارو میگیره بلند میشه میایسته
وای خودمو کشتم تا از دوتاتون عکس بگیرم ولی مگه آروین یه صدم ثانیه آروم وایساد آخرشم عکس اینجوری شد بعد از صد تاعکس گرفتن و شارژ دوربین خالی شد آخرشم این مدلی شد
این پسر شیطون همیشه این مدلی تلویزیون نگاه میکنه اگرهم مانعش بشیم جیغ و گریه راه میندازه ولی خوب اینم مثل کارای دیگشون یه مدت کوتاهیه و از سرشون میفته.
آروین در حال کمک به خیاطی کردن مادربزرگش
اینارو هم به مناسبت روز کودک خریدم که وقت نکرده بودم عکسش رو بذارم
خوب به سلامتی پارمین دیگه داره هم میخزه هم میشینه انقدر ناز که حد نداره
بلاخره بعد از یه سال من و بابک تونستیم بریم یه شام باهم بخوریم و بعد از هشت ماه و نیم باهمتونستیم دو تا فیلم تو خونه نگاه کنیم اونم توی یه شب پشت سرهم دوتافیلم قشنگ ایرانی دیدیم باید دوقلو داشته باشید تا بفهمید من چرا اینقدرررررررررر ذوق کردم بابت این اتفاق